آنکه طلب نان کند، نان خواهنده کنایه از فقیر زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه
آنکه طلب نان کند، نان خواهنده کنایه از فقیر زِنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعمِ کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسِم، جِوانی، نَغَن، نَغنَخوٰاد، نَغنَخوٰالان، نانخوٰاه
اکل خبز. خوردن نان، غذا خوردن. خوردن شام یا ناهار. صرف غذا کردن. طعام خوردن: چو هنگام نان خوردن اندرگذشت ز مغزدلیر آب برتر گذشت. فردوسی. بگفت این و پس خوان بیاراستند بخوردند نان را و برخاستند. فردوسی. چو نان خورده شد مجلس آراستند نوازندۀرود و می خواستند. فردوسی. و در میان نان خوردن بزرگان درگاه که بر خوان سلطان بودند برپای خاستند و زمین بوسه دادند. (تاریخ بیهقی). امیر محمد روزی دو سه چون متحیر و غمناکی می بود چون نان می بخوردی قوم را بازگردانیدی. (تاریخ بیهقی). و اعیان و ارکان را بخوان بردند و نان خوردن گرفتند. (تاریخ بیهقی). و چون نان خورده آمد رسول را خلعتی سخت فاخر پوشانیدند. (تاریخ بیهقی ص 44). هر آنگاهی که با ایشان خورد نان همی زرینه خواهد کاسۀ خوان. شمسی (یوسف و زلیخا). نماز دیگر ملک زنگبار مرا به نان خوردن خواند. (مجمل التواریخ). آنگه نان خواست و مجلس بیاراست نان خوردند و دست به شراب آوردند. (راحه الصدور). خاک خور و نان بخیلان مخور. نظامی. درویش بجز بوی طعامش نشنیدی مرغ از پس نان خوردن او دانه نچیدی. سعدی. از دست تو مشت بر دهان خوردن بهتر که ز دست خویش نان خوردن. سعدی. - نان خود بر خوان دیگران خوردن، سعی و استعداد خود را در تکمیل ابتکار دیگران به کار بردن: به خوان کسان بر مخور نان خویش بخور نان خود بر سر خوان خویش. نظامی. چه حاجت گستراندن خوان خود را خورم بر خوان مردم نان خود را. وصال. - نان خوردن از جائی یا از کسی، از آنجا یا از قبل آن کس ارتزاق و امرار معاش کردن: نه نکو باشد از من نه پسندیده که من خدمت میر کنم نان ز دگر جای خورم. فرخی. گرم روزی نباشد تا بمیرم به از نان خوردن از دست لئیمان. سعدی. دو برادر بودند: یکی خدمت سلطان کردی و دیگری به سعی بازوان نان خوردی. (گلستان). - نان خوردن و نمکدان شکستن، کنایه از نمک بحرام بودن و ناسپاسی کردن. (آنندراج). کنایه از حرام خواری کردن است. (انجمن آرا). حق نان و نمک رعایت نکردن
اکل خبز. خوردن نان، غذا خوردن. خوردن شام یا ناهار. صرف غذا کردن. طعام خوردن: چو هنگام نان خوردن اندرگذشت ز مغزدلیر آب برتر گذشت. فردوسی. بگفت این و پس خوان بیاراستند بخوردند نان را و برخاستند. فردوسی. چو نان خورده شد مجلس آراستند نوازندۀرود و می خواستند. فردوسی. و در میان نان خوردن بزرگان درگاه که بر خوان سلطان بودند برپای خاستند و زمین بوسه دادند. (تاریخ بیهقی). امیر محمد روزی دو سه چون متحیر و غمناکی می بود چون نان می بخوردی قوم را بازگردانیدی. (تاریخ بیهقی). و اعیان و ارکان را بخوان بردند و نان خوردن گرفتند. (تاریخ بیهقی). و چون نان خورده آمد رسول را خلعتی سخت فاخر پوشانیدند. (تاریخ بیهقی ص 44). هر آنگاهی که با ایشان خورد نان همی زرینه خواهد کاسۀ خوان. شمسی (یوسف و زلیخا). نماز دیگر ملک زنگبار مرا به نان خوردن خواند. (مجمل التواریخ). آنگه نان خواست و مجلس بیاراست نان خوردند و دست به شراب آوردند. (راحه الصدور). خاک خور و نان بخیلان مخور. نظامی. درویش بجز بوی طعامش نشنیدی مرغ از پس نان خوردن او دانه نچیدی. سعدی. از دست تو مشت بر دهان خوردن بهتر که ز دست خویش نان خوردن. سعدی. - نان خود بر خوان دیگران خوردن، سعی و استعداد خود را در تکمیل ابتکار دیگران به کار بردن: به خوان کسان بر مخور نان خویش بخور نان خود بر سر خوان خویش. نظامی. چه حاجت گستراندن خوان خود را خورم بر خوان مردم نان خود را. وصال. - نان خوردن از جائی یا از کسی، از آنجا یا از قبل آن کس ارتزاق و امرار معاش کردن: نه نکو باشد از من نه پسندیده که من خدمت میر کنم نان ز دگر جای خورم. فرخی. گرم روزی نباشد تا بمیرم به از نان خوردن از دست لئیمان. سعدی. دو برادر بودند: یکی خدمت سلطان کردی و دیگری به سعی بازوان نان خوردی. (گلستان). - نان خوردن و نمکدان شکستن، کنایه از نمک بحرام بودن و ناسپاسی کردن. (آنندراج). کنایه از حرام خواری کردن است. (انجمن آرا). حق نان و نمک رعایت نکردن
که نان میخورد. خورندۀ نان. نان خورنده: در خلد چگونه خورد آدم آنجا چو نبود شخص نانخور. ناصرخسرو. ، نانخوار. عیال. (از فرهنگ نظام). عیال و اولاد و بستگان. نوکر و خدمتکار و هر کس که معاش وگذران آن بر همت شخص باشد. (ناظم الاطباء). هر فرد از عائله که رئیس یا پدر و یا قائم مقام وی موظف به پرورش و نگاهداری اوست. هر فرد عائلۀ یک مرد مسؤول رزق عائلۀ خویش. هر یک از اهل و عیال. آنکه کفاف و تأمین معاشش با دیگری است: نان دهانم بدین کله داری نانخورانم بدان گنهکاری. نظامی (هفت پیکر). این بی نمکان که نانخورانند در سایۀ من جهان چرانند. نظامی
که نان میخورد. خورندۀ نان. نان خورنده: در خلد چگونه خورد آدم آنجا چو نبود شخص نانخور. ناصرخسرو. ، نانخوار. عیال. (از فرهنگ نظام). عیال و اولاد و بستگان. نوکر و خدمتکار و هر کس که معاش وگذران آن بر همت شخص باشد. (ناظم الاطباء). هر فرد از عائله که رئیس یا پدر و یا قائم مقام وی موظف به پرورش و نگاهداری اوست. هر فرد عائلۀ یک مردِ مسؤول رزق عائلۀ خویش. هر یک از اهل و عیال. آنکه کفاف و تأمین معاشش با دیگری است: نان دهانم بدین کله داری نانخورانم بدان گنهکاری. نظامی (هفت پیکر). این بی نمکان که نانخورانند در سایۀ من جهان چرانند. نظامی
حرام نمک، (از برهان قاطع) نمک بحرام، حق نشناس، (ناظم الاطباء)، ناسپاس، حق ناشناس، - نان کور و آب کور، ناسپاس، (امثال و حکم)، ، مردم خسیس و بخیل و ممسک و دون همت، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، مرد لئیم و خسیس که گوئی هرگز نان را ندیده است، (فرهنگ نظام) (از فرهنگ رشیدی)، خسیس و بخیل و دون همت که نان آن را کس ندیده باشد، و آن را آب کور نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، که نان رسان نیست، که از نان دادن مضایقه دارد، لئیم، - امثال: نانکور شنیده بودیم آب کور ندیده بودیم: به مجلس تو رهی را شکایتی است شگرف که سال سفله پدید آمد و زمان نان کور، ناصرخسرو (از فرهنگ نظام)، ز بس نان کور و کم سفره است دنیای دنی گوئی بجای حمد تکبیر فنا خواندند بر خوانش، ابراهیم ادهم (از فرهنگ نظام)
حرام نمک، (از برهان قاطع) نمک بحرام، حق نشناس، (ناظم الاطباء)، ناسپاس، حق ناشناس، - نان کور و آب کور، ناسپاس، (امثال و حکم)، ، مردم خسیس و بخیل و ممسک و دون همت، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، مرد لئیم و خسیس که گوئی هرگز نان را ندیده است، (فرهنگ نظام) (از فرهنگ رشیدی)، خسیس و بخیل و دون همت که نان آن را کس ندیده باشد، و آن را آب کور نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، که نان رسان نیست، که از نان دادن مضایقه دارد، لئیم، - امثال: نانکور شنیده بودیم آب کور ندیده بودیم: به مجلس تو رهی را شکایتی است شگرف که سال ْ سفله پدید آمد و زمان ْ نان کور، ناصرخسرو (از فرهنگ نظام)، ز بس نان کور و کم سفره است دنیای دنی گوئی بجای حمد تکبیر فنا خواندند بر خوانش، ابراهیم ادهم (از فرهنگ نظام)
ناسزاوار ناشایسته: (از بهر پایندگی این درنفسها و دوری آن ازمحالهاو نادر خورها، {ناپسند نامطبوع: ورنباشدتشنه اوراسلسبیل گرچه سرد و خوش بود نادر خوراست. (ناصرخسرو)
ناسزاوار ناشایسته: (از بهر پایندگی این درنفسها و دوری آن ازمحالهاو نادر خورها، {ناپسند نامطبوع: ورنباشدتشنه اوراسلسبیل گرچه سرد و خوش بود نادر خوراست. (ناصرخسرو)
آنچه که همراه نان خورده شود ازگوشت وماست وپنیروتره وترب وپیازوجزآن: زبازار نان آورد (نان آربادهخدا) نان خورش هم اکنون برفتم چو باد از برش، انواع ترشی که برای ازدیاداشتهاو نیکویی هضم خورند، مطلق خوراک قوت روزانه: ... بهای نانخورش عمله وکارکنان این باروی مدت عمارت بمبلغ ششصد هزار درم رسید. یا نان خورش خانه. سرکه انگوری ادم البیت ادام البیت
آنچه که همراه نان خورده شود ازگوشت وماست وپنیروتره وترب وپیازوجزآن: زبازار نان آورد (نان آربادهخدا) نان خورش هم اکنون برفتم چو باد از برش، انواع ترشی که برای ازدیاداشتهاو نیکویی هضم خورند، مطلق خوراک قوت روزانه: ... بهای نانخورش عمله وکارکنان این باروی مدت عمارت بمبلغ ششصد هزار درم رسید. یا نان خورش خانه. سرکه انگوری ادم البیت ادام البیت